جدول جو
جدول جو

معنی صبح چین - جستجوی لغت در جدول جو

صبح چین
(اِ تَ دَ / دِ)
چیده بصبح. صبح چیده، بامدادچیدنی
لغت نامه دهخدا
صبح چین
صبح چیده، به به بامداد چیدن
تصویری از صبح چین
تصویر صبح چین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح چهر
تصویر صبح چهر
(دخترانه)
صبح چهره، صبح (عربی) + چهره (فارسی)، آنکه چهره ای سپید چون صبح دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبح جبین
تصویر صبح جبین
(دخترانه)
سپید چهره، سپیدپیشانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبح پسین
تصویر صبح پسین
صبح صادق، هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، صبح دوّم، فجر صادق، فجر دوّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح نشین
تصویر صبح نشین
صبح خیز، سحرخیز، کنایه از عابد سحرخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
کسی که صبح زود از خواب برمی خیزد، سحرخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبد چین
تصویر سبد چین
انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
فرهنگ فارسی عمید
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) :
براهام گفت ای نبرده سوار
همی رنجه داری مرا خوارخوار
بخسبی و چیزت بدزدد کسی
از این در مرا رنجه داری بسی
بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد
به پیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم بمرگ آبچین و کفن.
فردوسی.
بپوشم (مرا به آیین به جامه ی عجم
کفن وآبچین ده ز کافور نم.
اسدی.
و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ زَ)
سحرخیز:
خاقانی صبح خیز هر شام
نگشاید جز بخون دل روزه.
خاقانی.
ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها
آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب.
خاقانی.
صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته.
خاقانی.
صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده
جان عالم دیده و در عالم جان آمده.
خاقانی.
صبح خیزان وام جان درخواستند
داد عمری ز آسمان درخواستند.
خاقانی.
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند.
خاقانی.
صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند
پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند.
خاقانی.
صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند
شمۀ لذت آن خوان بخراسان یابم.
خاقانی.
آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان
من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم.
خاقانی.
چون خسرو صبح خیز شادان
بر تخت نشست بامدادان.
نظامی.
بریحان نثار اشک ریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان.
نظامی.
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشک ریزان.
نظامی.
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی.
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی.
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی.
حافظ.
خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر
لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر.
صائب
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ دَ وَ دَ)
بامداد شدن. روز شدن
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ پَ)
صبح دوم. بام دوم. صبح صادق:
سینه چون صبح پسین خواهم درید
کآفتاب آمد به پیشین ای دریغ.
خاقانی.
چون مشعله پیش بین موافق
چون صبح پسین منیر و صادق.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صُ جَ)
سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است از باب ذکر جزء و ارادۀ کل:
تا کی آن صبح جبین ز آن نمکین لب تأثیر
خنده از دور بداغ من مهجور زند.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(صُ چِ)
سپیدچهره. رجوع به صبح جبین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زْ/ زَ/ زِ دَ / دِ)
ببامدادان از بوته یا درخت چیده. بسیار تازه. و آن بیشتر در مورد خیار استعمال شود: صبح چیده دارم خیار
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح شدن
تصویر صبح شدن
سپیده دمیدن بامداد شدن سپیده دمیدن، بامداد شدن سپیده دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح نشین
تصویر صبح نشین
پگه نشین، پارسای نماز گزار صبح خیز سحر خیز، عابد سحر خیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح پسین
تصویر صبح پسین
بامداد پسین بنگرید به صبح آخرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح جبین
تصویر صبح جبین
بلند پیشانی سپید پیشانی صبح پیشانی، سپید چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح چهر
تصویر صبح چهر
سپید روی سپید چهره سپید چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح چیده
تصویر صبح چیده
ببامداد از بوته یا درخت چیده (میوه) بسیار تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
سحر خیز
فرهنگ لغت هوشیار
سخن چین انیشه (جاسوس) آنکه رفتار و گفتار کسی را برای دیگران نقل کند جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
بقیه میوه که در آخر فصل میوه در شاخه های درخت بجا مانده باشد پساچین، میوه ای که از درخت چینند و در سبد نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح نشین
تصویر صبح نشین
((~. نِ))
سحر خیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لب چین
تصویر لب چین
قسمی کفش ستبر و خشن سربازی
فرهنگ فارسی معین
پگاه خیز، سحرخیز
متضاد: دیرخیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نایلون کیسه ی پلاستیکی، زرورق
فرهنگ گویش مازندرانی
نگران، مضطرب، بی قرار، ناراحت، آشفته
دیکشنری اردو به فارسی